سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دو تن در باره من تباه گردیدند ، دوستى که ازحد بگذراند و دروغ بافنده‏اى که از آنچه در من نیست سخن راند ] و این مانند فرموده اوست : که [ دو تن در باره من هلاک شدند دوستى که از حد گذراند و دشمنى که بیهوده سخن راند . ] [نهج البلاغه] بازدید امروز: 9 کل بازدیدها: 13574
سلام - سخن عشق
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| موضوعات وبلاگ من ||
|| اشتراک در خبرنامه ||   || لوگوی وبلاگ من || سلام - سخن عشق

|| لینک دوستان من ||

|| اوقات شرعی ||

|| مطالب بایگانی شده || زمستان 1384

|| آهنگ وبلاگ من ||

|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
سلام
نویسنده: سارا(سه شنبه 84/12/2 ساعت 2:50 صبح)

 

به تو ای دوست سلام
دل صافت نفس سرد مرا آتش زد
کام تو نوش و دلت گلگون باد
بهل از خویش بگویم که مرا بشناسی
روزگاریست که هم صحبت من تنهایی است
یار دیرینه من درد و غم رسوایی است
عقل و هوشم همه مدهوش وجودی نیکوست
ولی افسوس که روحم به تنم زندانی است
چه کنم با غم خویش؟
گه گهی بغض دلم میترکد
دل تنگم زعطش میسوزد
شانه ای میخواهم
که گذارم سر خود بر رویش
و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم
ولی افسوس که نیست
کاش میشد که من از عشق حذر میکردم
 یا که این زندگی سوخته سر میکردم
ای که قلبم بشکستی و دلم بربودی
زچه رو این دل بشکسته به غم آلودی؟
من غافل که به تو هیچ جفا ننمودم
 بکن آگه که کدامین ره کج پیمودم
ای فلک ننگ به توخنجرت ازپشت زدی
به کدامین گنه آخرتو به من مشت زدی؟
کاش میشد که زمین جسم مرا می بلعید
کاش این دهر دورو بخت مرا برمی چید
آه
 ای دوست
که دیگر رمقی درمن نیست
تو بگو
داغتر از آتش غم دیگر چیست؟
من که خاکسترم اکنون و نماندم آتش
دیگر ای بادصبا دست زبختم بردار
خبر از یار نیار
دل من خاک شد و دوش به بادش دادم
مگر این غم زسرم دور شود
ولی انگار نشد

بگو ای دوست چرا دور نشد؟
 
 
 
 
دل من تنها بود
 دل من هرزه نبود
 دل من عادت داشت
 که بماند یک جا
 به کجا؟
 معلوم است
 به در خانه ی تو
 دل من عادت داشت
 که بماند آن جا
 پشت یک پرده تور
 که تو هرروز آن را
 به کناری بزنی
 دل من ساکن دیوارو دری
 که تو هرروز از آن می گذری
 دل من ساکن دستان تو بود
 دل من گوشه یک باغچه بود
 که تو هرروز به آن می نگری
 دل من رادیدی؟
 ساکن کفش تو بود
 یادت هست؟
 
عزیزان نظر یادتون نره
 


نظرات دیگران ( )